

دیشب میان آینه ی شخصی خودم
دیدم که چند خط روی پیشانی من است
این چند تار موی سپیدند شاهدم
آری غم تو باعث ویرانی من است


من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی


من با جگر معاهده ی خون نوشته ام
تا آن زمان که داغ تو زندانی من است
لیلا به رفت و آمد و مجنون به خواب ناز
این قصه ی قدیم پریشانی من است


گفتند : سر زده گذر از شهر کرده دوست
چیزی که مانده است پشیمانی من است
تا حال اگر نفس ز گلو می کند گذر
از ارتباط قلبی و پنهانی من است



پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی


هجران رفیق گرم و گلستانی من است
اصلا فراق یار دبستانی من است
تا پا به پای گردش ایام می روم
بیچاره این دل است که قربانی من است


ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
چرا دل به تو دادم
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دلو جانم به تو مشغول و نظر بر چپ وراست
تا حریفان ندانند که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو بدین نعت و صفت گر خرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
سعدی


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
تو خواهی ماند…
مرا خود با تو سری در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
وجدی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
مبر،ظن کز سرم سودای عشقت
رود تا بر زمینم استخوان هست
اگر پیشم نشینی دل نشانی
وگر غایب شوی در دل نشان هست
.: Weblog Themes By Pichak :.