فرمانروایــــــــــــی میکنی
بدون هیچ نائب السلطنه ای
کسی نمیداند چه لذتــــــــی دارد
بهترین پادشاه تاریخ را در
دل داشــــــــــتن....!
اگــــــرمـیـخـواهــــــی بــــــه مــــــن تـکـیــــــه کـنــــــی ,
تـکـیــــــه کــــــن ...
فـقـــــط بــــــدان کــــــه مــــــن ,
دیــــــواری تــــــرک خــــــورده ام ...!!
تـحـمـــــل تـکـیـــــه دارم امــــــا ضــربـــــه را نـــــــه ...
هنوز برام تازگی داره
هنوز بهش عادت نکردم
هنوزم وقتی دلتنگش میشم ،
ضربان قلبم میره بالا و قلبم درد میگیره
هنوزم بی قراری کلافم میکنه ....
هنوزم ....
لبخند زدی بهار بی تاب شکفت
یک پنجره روبروی مهتاب شکفت
آن لحظه که چشمه از نگاهت جوشید
احساس فرو خفته مرداب شکفت
باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست
از این همه عاشقی، دوبارهام مست مست
باز محرم رسید، شهر سیهپوش توست
دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست
حـتی خـدا مـیان حسـینیهء غمـش
سوگند خورده است به ماه محرمش
شبهای قدر محترم و با فضیلت اند
امّـا نمی رسند به شبهای مـاتمش
خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما
باز نام تو شده زینت هر محفل ما
جز غم عشق تو ما را نبود سودایی
عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما
خورشید که در میان خون، پرپر زد
آن ماه، کنار خیمهها، بر سر زد
فرمود که مرگ سرخ از ذلت به
آن حنجرهای که بوسه بر خنجر زد
برای باغبان یاس آفریدند
علی را أشجع الناس آفریدند
وفا داری و مردی و شجاعت
یکی کردند و عباس آفریدند
ما سینه زنان رسم جنون باب نمودیم
جان و سر خود هدیه به ارباب نمودیم
از عمق درون ناله و فریاد نمودیم
با سینه زدن زلزله ایجاد نمودیم
با یاد کشتگانش، آیینه خانه ای ساخت
آیینه دار او بود ، آیینه چید عباس
از نسل پختگان بود، خامی نکرد، باری
چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس
ما سینه زنان رسم جنون باب نمودیم
جان و سر خود هدیه به ارباب نمودیم
از عمق درون ناله و فریاد نمودیم
با سینه زدن زلزله ایجاد نمودیم
و داعی با سر و جان کرده اینک
ملائک را هراسان کرده اینک
الا ، اهل حرم بیرون بیایید
حسین آهنگ میدان کرده اینک
بی حسین بن علی احساس پیری می کنم
نی که پیری بلکه احساس حقیری می کنم
گفت سائل از چه رو محکم به سینه می زنی؟
گفتم از آینه ی دل گردگیری می کنم
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که دلسنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین
قیامت بیحسینغوغا ندارد
شفاعت بیحسینمعنا ندارد
حسینیباش که در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضاء ندارد.
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ماببین
ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
باز جام دیده ها لبریز شد
باز زخم سینه ها سر باز کرد
در میان ناله و اندوه و اشک
حنجرم فریادهاآغاز کرد
می نویسم شرح این غم نامهرا
داستان مشک و اشک و تیر را
می نویسم از سری کز عشق دوست
کرد حیران تیغهشمشیر را
گوئیا با آن همهبیگانگی
آب هم با تشنگان بیگانه بود
در میان آن همه نامردمی
اشک آب و دیده هاپیمانه بود
تیغ ناپاکان برآمد ازنیام
خون پاکی دشت را سیراب کرد
خون خورشید است بر روی زمین
کآسمان تشنه راسیراب کرد
چه زیباست نوشتن، وقتی میدانی او میخواند
چه زیباست سرودن، وقتی میدانی او میشنود
چه زیباست دیوانگی، به خاطر او،
وقتی میدانی او میبیند
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
.: Weblog Themes By Pichak :.