

ای عشق! توخورشیدی ومشهودترین
آن ذره منم که بی تو نا بود ترین ...
ای در طلب ساده ترین صید! بیا...!
من : ما هی این آب گل آ لود تر ین



دل غمگین من را شاد بردی
نه آهسـته که مثـل باد بردی
بسختی جای دادم دردلت عشق
به آسـانی مـرا از یاد بردی

از ته کوچه مرا میبینی
میشناسیم و در می بندی
شاید ای با غم من بیگانه
بر من از پنجره ای می خندی
در دیده ی دل جلوه گرت می بینم
هر لحظه به شکل دگرت میبینم
هربار که بر دیده ی دل میگذری
از بار دگر خوب ترت می بینم


آن روز که حرف شاید و باید شد
باید که اسیر هرچه پیش آید شد
اینقدر نگو نمی شود با هم بود
مایوس نباش سعی کن شاید شد

.: Weblog Themes By Pichak :.